من از تهران گزارش می دهم؛ از زیر آوار زلزله

مهدی محمدی کلاسر*_ من از یک روز سخت گزارش می‌دهم؛ روزی که مجالی برای نوشتن نیست… نه کاغذی، نه خودکاری، نه رایانه ای و نه دستی و انگشتی…. فقط دود شاید مانده باشد که خبردارمان کند.

من از روزی می‌نویسم که بتن‌ها از خشمِ زمین دندان قروچه کردند و آهن‌ها، مانند مارهای خشمگین زهرناک، از پوستِ ساختمان‌ها بیرون جهیدند.

از روزی که چهارراه‌ها به بن بست های مرگ منتهی شدند .

از روزی که پل‌ها—آن اژدهایان بتنیِ خفته بر روی رودِ ترافیک—ناگهان به خروش آمدند و با دندانِ میلگردهای عریان، ته مانده گلوگاهِ شهر را دریدند.

من از روزی گزارش می‌دهم که چراغ‌های راهنمایی بی‌معنا شدند: سرخ‌شان، سبزشان، زردشان— همه یکسان بود، چون خون و زردآب و پلاسیدگی سبزیِ در سفره خیابان‌های بسته. همه معنای ایست می دهند.

از سکون دست‌هایی که بی‌کار مانده‌اند و نمی‌دانند فردا باید آوار را کنار بزنند یا تابوت را. من از یک روز دیگر گزارش می دهم.

از پنجره‌ها بگویم که بسته و باز می سوزند… هر شیشه‌ای، چاقویی آماده شده است برای فرود آمدن بر گردنِ رهگذران بی‌گناه.

از صدای رادیو بگویم که همچون زمزمه‌ای از جهانِ مردگان، پیام‌های امید را در فضای پر از غبار پخش می‌کند، در حالی که آوارها، هر “نگران نباشید” را با سقوطی جدید پاسخ می‌گویند.

 

بادست های خالی

با دست‌های خالی، مردی، جسدِ عزیزانش را از زیر خروارها خاطره بیرون می‌کشد.

من از روز ناگوار گزارش می دهم و از  روز سوگوار.

از موش‌ها … از آنان که زیر زمین می‌لرزیدند و اکنون بر روی زمین می‌جهند— پادشاهانِ جدیدِ ویرانه‌ها— با چشمانِ ریز و درشت‌شان که برقِ گرسنگی در آن می‌زند، و دندان‌های تیزِشان که تهِ نانِ خشکیده‌ی کودکی را می‌جوند آن هم در کنار جسدِ نیمه‌جانِ مادری که هروله می‌کشد برای آتشنشانهایی که هرگز نخواهند رسید.

مادری با ناخن‌های خونین و چشمانی که دیگر اشک نمی‌آورد— چرا که اشک هم گویا زلزله‌ای دیگر می‌خواهد تا از چشم‌های خشکِ شهر بجوشد.

فردا موش ها نخستین شهروندانِ شهرِ جدید خواهند بود -شهری که ما برایشان ساخته‌ایم با سهل‌انگاری‌هایمان، با قراردادهایمان، با همه بادا و مباداهایمان.

 

در جست و جوی کمیته همیشگی

و از مدیران و دولتمردان گزارش می دهم. دنبال کمیته ای می گردند تا سه روز عزای جمعی را با بودجه ای مصوب به چند هفته ای تعطیلات گره بزنند و اطلاعیه های شماره دار صادر کنند.

پشت میکروفون‌های بی انعکاس می‌نشینند و قول می‌دهند، سوگند می‌خورند، آمار می‌دهند، در حالی که موش‌های اداری‌شان پرونده‌ها را دندان می‌زنند و بودجه‌های مقاوم‌سازی اش را از حلقوم ناترازیهایش پایین می فرستد.  

***

شب سیزدهم اردیبهشت کرج که لرزید، تهران هم دلش لرزید. استادانش هم گفتند که آنقدر آب را بلعیده ایم بی رویه و سرکشیده ایم که تحریک گسل و زلزله، چیزی عجیبی نیست. و تو از فاجعه فرونشست چه می دانی؟ 

من از زیر آوار گزارش می دهم؛ آوار زلزله ای بزرگ

من از تهران بعد از زلزله گزارش دادم؛ یک از صدمش را. باید هم این گونه دید تا شاید دلی برای تدبیر بلرزد. تصور کن تهران را که لرزیده و لرزیدن تهران اتفاق دور از دسترس نخواهد بود. برای هر شهر دیگری نیز ممکن است….

اگر دلی لرزید—

اگر دستی بلند شد—

اگر فریادی برخاست

پیش از آنکه زمین دوباره به خروش آید، پیش از آنکه موش‌ها تاجِ پادشاهی بر سر نهند، پیش از آنکه آمبولانس‌ها در گلوگاهِ شهر خفه شوند—کاری کن آقا و خانم مسئول.

پیش از آنکه زمین دوباره بخواند، ما سرودِ ایمنی را بخوانیم. چرا که فاجعه هرگز نمی‌گوید “می‌آیم” -اما می‌آید.

و ما…

ما یا باید یاد بگیریم پیش از آمدنش بیدار باشیم، یا همیشه در خوابِ مرگِ عزیزانمان گریه کنیم.

آقا و خانم وزیر و وکیل و مدیر محترم شهری، این بار چراغانی کردن ها و تدارک روشنایی و  دکه نگهبانی ها را پیش از مرگ دانشجوی بیچاره در کوی دانشگاه و پیش از هر مرگ دیگری آغاز کن ، همیشه که نمی شود منتظر مرگ ماند تا انگیزه ای گرفت!

بگذار این بار پیش از آن که اسکله منفجر شود، کاری برای مهار آتش و بازرسی کانتینرها انجام دهیم. بگذار این بار آتش نگیریم… بر روی سنگ مزار داغدارخویش زار نزنیم.

و بگذار این بار، فاتحِ واقعه باشیم، نه سوگوار فاجعه! به خدا به ما نمی آید این قدر بی خیال هم باشیم….

*دبیر اجتماعی تابناک

source

توسط namov.ir