به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، ادبیات آینه تمدن، فرهنگ، خُلقیات، باورها و آداب و سنن یک ملت و نماینده شخصیت معنوی و فرهنگی انسان هایی است که با آن ادبیات خو گرفته و بدان انس یافته اند. اخلاق گرایی در ادبیات پارسی (حتی در ادب حماسی) جلوه ای از روحیه جوانمردی و فتوت در میان ایرانیان را بازگو می سازد. به باور مردم این سرزمین، نیکی و بدی پایان یکسانی نداشته و اگر کسی خوبی نماید، با او به خوبی و در صورتی که بدی کند، با او به بدی رفتار خواهد شد و خداوند بلند مرتبه، این جهان را به گونه ای آفریده که انسان هر عملی انجام دهد، پاداش یا کیفر آن به ابتدا به خودِ فرد رسیده و سپس دیگران را از آن نصیب و بهره ای خواهد بود.
این آموزه و مطلب اخلاقی که در اندیشه های اسلامی نیز مورد تایید قرار گرفته، در متون ادبی جایگاهی ویژه دارد. دعوت به نیکی، خوبی، خوش رفتاری، پارسایی و دیگر فضیلت های انسانی در متون ادب پارسی (اعم از شعر و نثر) بسیار برجسته بوده و در این میان، متون کهنی همچون قابوس نامه، جوامع الحکایات و گلستانِ سعدی از جایگاه ویژه و ممتازی برخوردار است.
محمدجواد گودینی پژوهشگر ادبیات و تاریخ در همینزمینه یادداشتی نوشته که متمرکز بر کتاب «جوامع الحکایات و لوامع الروایات» است. این یادداشت برای انتشار در اختیار تابناک قرار گرفته است.
در ادامه اینمطلب را میخوانیم:
کتابِ خواندنی و پرآوازه “جوامع الحکایات و لوامع الروایات” نوشته محمد عوفی (ادیب سده هفتم هجری) اثری است ارزنده که داستان ها و حکایت های تاریخی بی شماری را در خود جای داده و نگارنده، پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر رسول خدا(ص)، داستان های آموزنده ای از تاریخ ایران و اسلام را نقل کرده و نیکی های اخلاقی را در قالب داستان و تجربه های زیستی انسان های گذشته به دیگران آموزش می دهد. وی در ابتدای اثر خود همچون دیگر آثار کلاسیک ادبِ پارسی، زبان به حمد و ثنای خداوندِ بی مانند گشوده و بر خاتم پیامبران و رسولان(ص) درود فرستاده و ارادت و شیفتگی خود را ابراز می دارد:
«حمد و ثنا مُبدِعی را که از بدایت صباح وجود تا نهایت رواح عدم، هر چه هست در حد پادشاهی اوست و شکر و سپاس مر موجِدی را که از پیشگاه عقل تا پایگاه طبع، هر که هست، در تحت اوامر و نواهی اوست. اَحَدی که آحاد نقش او در حد عقل نگنجد، قدرتش در میدان کائنات جولان کرد، گَرد حوادث از هوای وجود برخاست … و از برای تشیید قواعد دین و ملت (محکم ساختن ستون ها و پایه های دین) و تشدید عواقد فرض و سنت، انبیا و رسل(ع) را به خلایق فرستاد تا گمراهان وادی حیرت و سرگشتگان تیه شقاوت را به عالم نجات راه نمود و تشنگان بیابان نادانی را از عین الحیاة عصمت، شربت جان بخش علم چشانید و در مقام تبلیغ رسالت راه راست، هر چه راه راست بود بدیشان نمود، و آخر ایشان به دور و اول ایشان به قدر و رتبت (آخرین پیامبر از منظر زمانی و نخستین آنان از منظر جایگاه و منزلت) سیِّدُ المُرسَلین و خاتَم النبیین و رسول ربّ العَالَمین مُحَمَّد بن عبد الله بن عبد المُطَّلِب را گردانید». (جوامع الحکایات، ص19).
در ادامه به چند نمونه از داستان ها و حکایت های این اثر زیبا و طبع پسند اشاره می گردد:
«وقتی جهودی (مردی یهودی) با مُغی (روحانی زرتشتی) در راه می رفتند، جهود مردی مُقِل حال بود (درویش و تهی دست بوده و از مال دنیا بهره ای نداشت)، پیاده و بی زاد و راحله می رفت. و مغ ثروتی داشت، بر اشتری برق گام باد حرکت نشسته بود، و جمله اسباب سفر از توشه و لباس و غیر آن مهیا کرده، و هر دو همراه شدند. مغ از جهود پرسید که مذهب تو چیست و اعتقاد تو چگونه است؟ جهود گفت: اعتقاد و مذهب من آن است که می دانم مرا آفریدگاری هست که خِلعت خِلقت بر سر من افکنده است. من او را می پرستم و به حضرت او پناه می برم و راتبه ی روزی از انبار خانه ی فضل او می خواهم و همه ی نیکی از حضرت او مر خود را می طلبم. و کسانی که موافق مذهب و دین من اند همچنین. و هر که دین مرا مخالف است، خون و مال وی به نزدیک من حلال است و معاونت و نصرت او بر من حرام. چون جهود این فصل بگفت (این قسمت از سخنش را گفت) از مغ سؤال کرد که تو نیز بر اعتقاد خود بیان کن تا مرا معلوم شود. مغ گفت: اعتقاد من آن است که خود را و جمله خلایق را نیک خواهم و هیچ آفریده را بد نیندیشم (نسبت به همه آفریدگان، خیرخواه بوده و برای هیچ کس، بد نمی خواهم؛ آنچه به زبان روانشناسی امروز، مثبت اندیشی خوانده می شود) و نخواهم که به کسی بد رسد و تا بتوانم با دوست و دشمن طریق احسان و اجمال (به زیبایی و نیکی رفتار کردن) سپرم. و اگر کسی در حق من ظلمی کند، به مکافات مشغول نشوم و مجازات ایشان جـز بـه احسان تقدیم ننمایم که یقین می دانم که عالَم را آفریدگاری هست که نَقیر (زیاد) و قِطمِیر (اندک) و قليل و كثیر اعمال خَلایق بر وی پوشیده نیست؛ نیکوکاران را به احسان ثواب دهد و بدکاران را بر بدی مُجازات فرماید. جهود گفت: سخت خوب گفتی و نیکو اعتقاد داری، اما دریغا اگر صِدق با این دعوی یار بودی. مغ گفت: از اَمارات (نشانه های) کِذب چه مشاهده کرده ای؟ گفت: اینک من از ابنای جنس توام (همچون تو انسان هستم) و همچنین تو جانی دارم پیاده و گرسنه با تو در این راه می روم، و تو بر مرکب راهوار نشسته، و سفره و توشه از گوشه ی پالان در آویخته، مرا از آن نصیبی نمیکنی و ساعتی بر مرکب خود نمی نشانی. پس معلوم شد که بر مُقتضی اعتقاد خود نمی روی. مغ گفت: راست گفتی. پس از اشتر فرود آمد و سفره طعام پیش آورد و هر دو تناول کردند، چندانکه جهود سیر شد. پس مغ گفت: زمانی بر اشتر نشین تا بیاسایی. جهود بر اشتر نشست و مغ بر اثر او می رفت (به دنبال او حرکت می کرد) و حکایتی می گفتند، چندانکه جهود اثر ماندگی در مغ مشاهده کرد، اشتر را به تعجیل براند (مَرکَب را با سرعت راند) و او را در میان بیابان تنها بماند. بیچاره هر چند فریاد میکرد که مکافات نیکویی، بدی مکن و مرا در این بیابان تنها مگذار که نباید که مرا بکشد یا از بی آبی هلاک شوم. جهود گفت: پیشتر از این تو را گفتم که مذهب من آن است که هر که خلاف مذهب من دارد، خون و مال او نزد من حلال باشد. این بگفت و رکاب گران کرد (آماده تاختن شد) و اشتر را براند؛ چندانکه از چشم مغ ناپدید شد، آن بیچاره گرد او را در نیافت، چون از دریافتن او عاجز شد و روی هلاک در آیینه ی احوال خود معاینه بدید ساعتی بنشست. پس روی به آسمان کرد و گفت: الهی، آنچه کردم به اعتقاد تو کردم، می گفتم که عالم را آفریدگاری است، مجازی کریم و مُکافی رحیم، نیکوکاران را ثواب دهد و بدکاران را جزا رساند. ظن من در این معنی خطا مگردان و انصاف من از ظالم بستان.
این مناجات بکرد و روی به راه نهاد و می رفت چون یک دو فرسنگ برفت، اشتر را دید که جهود را از پشت خود انداخته بود و تمامت اعضای او مجروح و شکسته، و در ورطه هلاک افتاده (آن مردِ یهودی از مرکب افتاده و به شدت آسیب دیده و در آستانه مرگ بود) و اشتر، دیگر جای ایستاده؛ گویی رسیدن مغ را انتظار می کشید. مغ چون آن حال بدید، سر بر زمین نهاد و ناله شادی به آسمان رسانید. پس از بر اشتر نشست و جهود را در گرداب بگذاشت و اشتر براند. جهود آواز داد که ای برادر، من اگر چه بد کردم اما به حقیقت با خود کردم؛ چون مرا از بدی نیک نیامد و ترا از نیکی بد نیامد و ثمره حُسن اعتقاد تو به تو رسید و جزای اعتقاد بد خویش به من بازگشت، اکنون مذهب خود را نُصرت کن و مرا در این بیابان بی زاد مگذار. چندان بزارید که مغ را بر روی رحم آمد و او را بر اشتر نشاند و به شهر آورد و به آبادانی تسلیم کرد». (همان، ص26- 24).
این حکایت که همچون دیگر آثار و حکایت های ادب پارسی شیرین، درس آموز و بر پایه تجربه و آموزه های دینی و اخلاقی بوده، این واقعیت را روشن می سازد هر کس در راهِ خداوند کریم و جلب خشنودی ذات مقدس کبریایی خداوندِ بی همتا، در حق بندگان او نیکی و احسانی روا دارد، آن کارِ نیک و روحیه خیرخواهی نزد آفریدگارِ حکیم تباه نمی گردد و خداوند، پاداشِ نیکی را به احسان کننده در دار دنیا نیز عطا می فرماید؛ علاوه بر بهشتِ برین که خداوند بندگان مومنِ نیکوکار و صالحش را بدان وعده فرموده است.
نگارنده این اثر ادبی شیوا در سده هفتم، گاه به روزگارِ پیش از اسلام در سرزمین ایران نیز نظر داشته و با یاد کردن از پادشاهانی همچون انوشیروان و وزیر دانایی همانند بزرگمهر، داستان هایی از آن روزگاران نیز نقل کرده و برای مخاطبِ خود عرضه می نماید؛ از جمله این حکایت:
«آورده اند که در روزگار انوشیروان دو مرد بیامدند و بر درگاه او بایستادند. یکی به آواز بلند گفت: بد مکن و بد میندیش. و یکی گفت: نیکی کن و نیکی اندیش تا تو را نیکی آید پیش. انوشیروان فرمود که واعظ اول را هزار دینار دهید و دوم را دو هزار. خواص و ندیمان از حضرت مَلِک سوال کردند که هر دو کلمه را یک معنی بود، در صِلت و اِنعام ایشان، تفاوت به چه سبب بود؟ گفت: این یکی همه نیکی گفت و آن دیگری، بدی یاد کرد و هیچ نیکی بهتر از دوستی نیکان نیست و هیچ بدی بهتر از دوستی بدان نیست». (همان، ص139).
در حکایت فوق نیز از زبان پادشاه خوشنامِ ساسانی که به عدالت مشهور بوده، دعوت به نیکی و خوب اندیشی مورد تایید قرار گرفته است؛ آری، نیک اندیشی و خوش رفتاری در میان ایرانیانِ باستان نیز از اهمیت، ارزش و اعتبار ویژه ای برخوردار بوده است.
این حکایت نیز از پیامبر بزرگ بنی اسرائیل حضرت عیسی بن مریم(ع) نیز خواندنی است: «آورده اند که عیسی«ع» روزی بر جماعتی بگذشت؛ آن جهودان در شأن وی سخنان شنیع (و زشت و ناروا) گفتند و عیسی«ع» ایشان را جز ثَنا و مَحمَدت هیچ نفرمود. یکی از حواریون سوال کرد که ای پیغمبر خدا، این الفاظ شنیع را چرا به ثنا و محمدت مقابله کنی؟ بر لفظ مبارک راند: هر کس آن خرج کند که دارد. چون سرمایه ایشان بدی بود، بد گفتند و چون در ضمیر من جز نیکویی نبود، از من جز نیکویی در وجود نیامد». (همان، ص184).
فضیلت های دیگر اخلاقی و انسانی همچون رازداری، مهربانی با مردم، دلاوری، راستگویی، لزوم عدالت و دادگریِ حاکمان در رفتار با رعیت، مهمان نوازی و خوش رفتاری با مهمانان و … نیز در کتاب جوامع الحکایات مورد عنایت نگارنده بوده و او با بهره گیری از زبانِ داستان و حکایت های تاریخی، این مفاهیم ارزشمند و مانا را به مخاطبان خود منتقل ساخته و آنان را به این فضیلت ها فراخوانده است؛ از جمله در مهمان دوستی امام علی بن ابی طالب(ع) چنین روایت می کند:
«آورده اند که روزی امیر المؤمنین علی -رضی الله عنه- را دیدند که می گریست، از او سوال کردند که سبب گریستن چیست؟ گفت: از این بَتَر چه باشد که هفت روز است که مرا مهمان نیامد و خانه من از برکت ضیف (مهمان) محروم بود. و این از غایتِ کَرَم و مُروّت و شَرَفِ او بود». (همان، ص210).
در ادامه نیز از حضرت شیخ الانبیاء و خلیل الرحمن ابراهیم(ع) این حکایت درس آموز را نقل می کند:
«آورده اند که ابراهیمِ پیغمبر«ع» در مهمانداری آیتی بود و از عادات او آن بوده است که تا مهمان نیامدی، طعام نخوردی. وقتی یک شبانه روز بگذشت و هیچ مهمان نیامد. به صحرا برون آمد. پیری دید که می آمد. پرسید که تو کیستی و از کجا می آیی؟ چون نیک تفحُّص حال کرد، مرد بیگانه ای بود و بت پرست. ابراهیم«ع» گفت: ای دریغا، اگر مسلمان (خداپرست و تسلیم فرمان خدا) بودی تا یک ساعت انگشت بر نمک ما زدی (و تو را مهمان خانه ام کرده و نان و نمک را بر تو عرضه می داشتم). پیر از او گذشت. جبرئیل درآمد و گفت: ای ابراهیم، حق (تعالی) سلام می رساند که این پیر هفتاد سال مشرک و بت پرست بود و ما او را از رزق کم نکردیم، یک روز که چاشت او حوالت تو کردیم، به همت بیگانگی طعام از او بازداشتی؟ ابراهیم«ع» بر عقب وی روان شد و او را باز خواند. پیر گفت: رد اول و قبول آخر چه بود؟ ابراهیم«ع» عتاب حق تعالی را به او باز راند. پیر گفت: خلاف کردنِ چنین خدایی، از مروت دور باشد. پس اسلام آورد (و آیین یگانه پرستی را گردن نهاد) و از جمله بزرگانِ دین گشت». (همان، ص211- 210).
مهربانی با حیوانات نیز که رفتاری ارزشمند و مورد تایید دین اسلام بوده و روایات متعددی در این باره نقل گردیده و هر گونه آزار حیوانات سرزنش و مورد مذمت قرار گرفته، در این کتابِ نثرِ پارسی بدان اشارت رفته و نگارنده با حکایتی شیرین، مخاطب خود را به خوش رفتاری و ترحّم در حق حیوانات توصیه نموده است:
«آورده اند که در نوبت دولت ناصری (دوره غزنویان) ناصر الدولة سبگتکین بنده بود و یک سر اسب بیش نداشت و در نیشابور بود و همه روز به صحرا شدی و شکار کردی. روزی در صحرا طوف کرد (در صحرا گردش می کرد و به دنبال شکار بود)، ناگاه بچه آهویی دید در صحرا. اسب را برانگیخت و او را بگرفت و دست و پای ببست و در پیش اسب گرفت. چون پاره ای برفت، مادر آن آهو را دید که در عقب او می آمد؛ دانست که از برای بچه می آید. با خود اندیشه کرد که مرا از این آهو بره بباید گذشت. رها کرد تا با مادر برفت. چون سبکتکین در شهر آمد، آن شب بخفت و رسول خدا«ص» را به خواب دید که او را گفتی: ای سبکتکین، آن مَرحَمت و شَفقت که تو در حق آن بیچاره کردی، در حضرت ذوالجلال قُربت یافتی و تو اولو الامر خواهی بود (به دلیل آن احسان و نیکی که در حق حیوانات کردی، خداوند به دیدهِ رحمت به تو نگریسته و به تو حکومت و سلطنت خواهد بخشید)؛ در حقِ بندگان خدای همین ترحم و شفقت به جای آری تا مُلک و دولت تو را ثباتی باشد». (همان، ص201- 200).
چنانچه ملاحظه شد، دعوت به راستی و آراستگی به نیکی های اخلاقی و انسانی در کتابِ شیرین و پرمعنی “جوامع الحکایات و لوامع الروایات” نوشته سدید الدین محمد عوفی از چهره های نثرپرداز ادب پارسی در سده هفتم، مورد توجه نگارنده قرار گرفته و او در انتخاب حکایت ها و نقل های تاریخی و روایی، داستان هایی را گزینش نموده که دارای پند و حاوی نکته های تربیتی بوده و سخنانش را با برخی روایات و آیات قرآنی نیز مُزیّن نموده و نکته های تاریخی بسیاری را بازگو نموده است؛ تا جاییکه این اثر را می توان اثری ادبی- تاریخی توصیف نمود. از منظر ادیب بزرگ پارسی، نیکی و بدی پایان یکسانی نداشته و عاقبتِ خوبی و نیکی، خوشی و سعادت و پایانِ بدی و تبه کاری، سیه روزی و شقاوت خواهد بود؛ چنانکه خداوند بزرگ در قرآن مجید می فرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا». (سوره إسراء، آیه 7). ترجمه: «اگر نیکی کنید، به خود نیکی کرده اید و چنانچه بدی کنید، به خود بدی کردید». (و آثار اعمالتان به شما باز می گردد؛ چه خوبی و چه بدی).
source